دهی جزء دهستان اوشیان بخش رودسر شهرستان لاهیجان، در سی ودو هزارگزی جنوب خاوری رودسر، سر راه شوسۀ رودسر به شهسوار کنار دریا جلگه، معتدل، مرطوب. آب آن از نهر مایده، محصول آنجا برنج و مرکبات و چای، شغل اهالی زراعت، راه آن شوسه است و 25 باب دکان و ماشین برنج کوبی و مالش چای دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2). و رجوع به فهرست سفرنامۀ مازندران رابینو شود
دهی جزء دهستان اوشیان بخش رودسر شهرستان لاهیجان، در سی ودو هزارگزی جنوب خاوری رودسر، سر راه شوسۀ رودسر به شهسوار کنار دریا جلگه، معتدل، مرطوب. آب آن از نهر مایده، محصول آنجا برنج و مرکبات و چای، شغل اهالی زراعت، راه آن شوسه است و 25 باب دکان و ماشین برنج کوبی و مالش چای دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2). و رجوع به فهرست سفرنامۀ مازندران رابینو شود
سوارکار. ماهر و چالاک در سواری. رایض و سوقان دهنده اسب: به میدان دین اندر، اسب سخن را اگر خوب چابکسواری بگردان. ناصرخسرو. ازینست جانت ز دانش پیاده از این تو به تن جلد و چابکسواری. ناصرخسرو. وولید سخت عظیم چابک سوار بود و مردانه. (مجمل التواریخ و القصص). برون از کنیزان چابک سوار غلامان شمشیرزن سی هزار. نظامی (شرفنامه). از آن تیغزن مرد چابک سوار سخن راند با انجمن شهریار. نظامی (شرفنامه). بر این ابلق کسی چابک سوار است که در میدان عشق آشفته کار است. نظامی (خسرو و شیرین). دلا طپیدن میلی نشانه است از آن که نیم کشتۀ چابک سوار من شده است. محمد قلی میلی (از آنندراج). و بر پشت هر یک چابک سواری چون ماه با قبا و کلاه نشسته. (ترجمه محاسن اصفهان ص 52). چابک سوار نیزه گذار. (سمط العلی ص 68) ، سوداگراسب، تازیانه زن. (ناظم الاطباء)
سوارکار. ماهر و چالاک در سواری. رایض و سوقان دهنده اسب: به میدان دین اندر، اسب سخن را اگر خوب چابکسواری بگردان. ناصرخسرو. ازینست جانت ز دانش پیاده از این تو به تن جلد و چابکسواری. ناصرخسرو. وولید سخت عظیم چابک سوار بود و مردانه. (مجمل التواریخ و القصص). برون از کنیزان چابک سوار غلامان شمشیرزن سی هزار. نظامی (شرفنامه). از آن تیغزن مرد چابک سوار سخن راند با انجمن شهریار. نظامی (شرفنامه). بر این ابلق کسی چابک سوار است که در میدان عشق آشفته کار است. نظامی (خسرو و شیرین). دلا طپیدن میلی نشانه است از آن که نیم کشتۀ چابک سوار من شده است. محمد قلی میلی (از آنندراج). و بر پشت هر یک چابک سواری چون ماه با قبا و کلاه نشسته. (ترجمه محاسن اصفهان ص 52). چابک سوار نیزه گذار. (سمط العلی ص 68) ، سوداگراسب، تازیانه زن. (ناظم الاطباء)